حرفهای ناتمام..........

تنبلی های مامان

میدونم هیچ مامانی مثل من تنبل نیست واسه نوشتن خاطرات و وقایع روزمره بچه هاش ولی کاری نمیشه کرد....باید این مامان تنبل را تحمل کرد......البته فکر کنم مامان های شاغل کمتر از بقیه مامان ها وقت داشته باشند ....به هر حال قول میدم بیشتر از بچه ها بنویسم..... خدا را شکر زمستان امسال بچه ها زیاد مامانی را اذیت نکردن و هر روز سرما نخورده بودن...به غیر از ی بار که پریسا حسابی سرما خورد و دل درد و سر درد زیادی هم داشت و با دو بار دکتر رفتن خوب شد این هم چند تا عکس از ووروجک ها......     ...
21 اسفند 1392

آبان

با گذشتن دو ماه از پاییز، این فصل دوست داشتنی، بچه ها مثل قبل نمیتونند بیرون برند و این باعث غر زدنهای گاه به گاهشون میشه.... البته باز هم جای شکر رادارد....من از دیدن پیشرفتهای پارسا خیلی خوشحال میشم...و هر کاری میکنم که جلوی پریسا اون را نبوسم و قربون صدقه اش نرم باز نمیشه.....اون الان خیلی از کلمه ها را میتونه بگه ....جالبه که پریروز یعنی روز ٢٦ آبان توی آشپزخانه بودم که شنیدم داره اسمش را میگه ...پاسا...پاسا.. خیلی برام جالب بود که بالاخره تونست اسم خودش را بگه....البته هنوز نمیتونه اسم پریسا را هم بگه و به گفتن آجی پپری اکتفا میکنه..... پارسا عاشق خوردن کره و شیره....معمولا" تا گرسنه میشه میگه کره و به دنبال کره شیر هم میخواد و کلا"...
21 اسفند 1392
1